نشسته جلوم وداره باذوق واسم حرف میزنه وتعریف میکنه
ومن غرق شدم تورویای خودم اصن نمیفهمم چی میگه فقط باسرتاییدمیکنم...
نشسته جلوم وداره باذوق واسم حرف میزنه وتعریف میکنه
ومن غرق شدم تورویای خودم اصن نمیفهمم چی میگه فقط باسرتاییدمیکنم...
وقت خیلی کمی دارم واسه انتخاب رشته وهنوزم تصمیمم کامل نگرفتم:/
به تربیت معلم علاقه دارم ولی شهرمافقط اموزش ابتدایی میگیره ک خوب نمیشه زیادادامه دادوبه قول خودمون ب درجات عالیه واین حرفارسید://
اصن نمیدونم چیکنم خیلی درگیره ذهنم یکم تصمیم گیری نهایی سخته طوری ک حتی ب سال بعدم فک میکنم البته انتخاب رشته میکنم چیزایی ک فقط دوس دارم وشهرهایی ک مدنظرمه اگه نشدشایدبمونم بازم معلوم نیس-_-
رتبم خیلی لب مرزه واسه رشته هایی ک میخام اگ روزانه نیارم شایدبرم پردیس ک خوب ظرفیت پذیرش فوق العاده پایینه وقبولی سخت...
به شهرهایی ک دوره هم فک میکنم ولی بعضی هاشون شهرهای گرمی هستن ک شهرماچون کوهستانیه وسردیکم شایداذیت بشم اگه بخام بزنم اونارو..نمیدونم فعلن:/
خلاصه ک بدوضعیه-__-
+انتخاب رشته کردگانیم:)
یکشنبه ساعت10:30شب رفتیم مشهدخیلی دلم تنگ شده بود
تافهمیدیم جوابااومده4تایی رفتیم حرم بعدنمازظهروعصرتوحیاط حرم(صحن جامع رضوی)
سایت بازشد...نگاه پدرم ب کنبدنگرانی های موج زده توچشم مادرم ونگاه مضطرب خواهرم...
وگریه های بلندمن...
نشدچیزی ک میخواستم..نشد...
بایدبرم دگه توان موندن وشکست دوباره روندارم...
خدایاعاقبت همه ی ماروبخیرکن
سلام:)
28ام تولدخواهرم بودومن حانیه ام دعوت کرده بودم:)
خیلی خوشیدبه همه مخصوصابه خودم^_^
بعداینک مهمونارفتن والدین رفتن خونه مامانبزرگه حانیه روواسه شام نگه داشتم
وبعدازمدت هاکلی حرفیدیم:))
+میگم این فیلم عاشقانه چقدخوبه*_*
+جمعه باشه باوالدین بری نمازجمعه
مامانبزرگه ابگوشت بارگذاشته باشه
ازمسجدمستقیم بری خونشون براناهار
بعدشم یه خواب بعدازظهرتابستانی:))
داریم ازاین روزبهتر...
روزهای خوبی ان:)
ی خورده نگرانی تووجودم هست که نمیزارم بزرگ شه واذیتم کنه..
پدرم هی زل میزنه نگام میکنه میگم چیه یکم ک نگاه میکنه میگه اخیش راحت شدی*_*
بعدازیک هفته بالاخره اتاقم مرتب شد^_^
بعدکنکورچهارباری شهربازی رفتم وقشنگ انرژیم تخلیه شده:)
ولی فعلانه کتاب خوندم ن فیلم خاصی دیدم:/
دیروزم رفتم خونه حانیه خیلی خوش گذشت:)باباشم اومدنشست پیشمون کلی حرف زدیم
حانیه میگه مامان بابام خیلی دوست دارن
باباش همیشه میگه همه ی دوستات ی طرف گیسویه طرف نظرلطفشه واقعا:)
سلام:)
کنکورتموم شد...
برعکس اکثربچه هاشبوراحت خوابیدم ولی صب حالم داغون بودینی معده دردکشنده ای داشتم:(
کل زمان عمومی حالم بدبودوابن باعث شدتودرس زبان وعربی که من تمرکزبیشتری نیازداشتم نتونسم خوب بزنم متاسفانه ولی اختصاصی وضعیت جسمانیم بهترشد خداروشکر
ولی اصلامهم نیست که چی میشه چون درحدتلاشم نتیجه میبینم
فارغ ازنتیجه میخوام خوش بگذرونم^_^
برنامه های زیادی دارم که باید همشوانجام بدم.همــش!!
مسافرت های زیادی هم درراهه:))
پدرم میگه دوحالت بیشترنیست یاقبول میشی یانمیشی دگه!ناراحت شدن نداره کهD:
مشغول تمیزکردن اتاقم به طوروصف ناشدنی کثیفه://
اززندگی لذت ببرید*_*
نمیدونم میخوادچی بشه واصلانمیتونم تصورکنم که وقتی ازکنکورمیام گریم چجوریه؟!!
ازخوشحالیه یاازناراحتی....
فقط میدونم اوضام خوب نیست ن روحی ن جسمی
درسای نخونده!!!
کم تسلطیه درسای خونده...
استرس بالاکه ک بعضی وقتابیخیالم میکنه...
خلاصه ک اوضاع خوبی نیست..واصلاامیدبه قبولی ندارم
فقط میتونم یه کارکنم
کیلومترم وصفرکنم..چشام ببندم وبرم!!همین...
ازنوشروع کنم واسه خوب زندگی کردن
نتیجه هرچی باشه درحدتلاشمه ن کمترنه بیشتر.
برام دعاکنید.خییییلی:(